Saturday 14 May 2011


امشب تو درحال بیرون آمدن از ایستگاه قطار میلان- یا تو در حال بیرون آمدن ازباری در آمستردام
یا تو و او ...و تو و او در بارسلون...امشب رئال و بارسا بازی دارند..در استادیوم
یا تو و او کنار رودخانه ای که حتما از وسط یکی از آن همه شهر نزدیک می گذرد قدم می زنید و دست هایش دور دست راست تو حلقه شده و دستت در جیب شعر می خوانی و او سیگار نمی کشد
یا تو و او در دورهمی دوست مشترکی در برلین راجر واترز گوش می دهید و  تخته نرد و هی می بازید و هی می برید
یا تو و تو ...نه...او در اتاق تو- که دیگر قد چمدان من جا ندارد
تا بیایم و شیشه آبی رنگ میدنایت پویزن را روبروی آینه بگذارم...لباس خواب های ساتن را  با چوب لباسی روی در کمد آویزان کنم...گوشواره هایم را از بندی کنفی پونز شده بر دیوار
کفش ها جفت و جوراب شلواری ها  در رفته و نرفته در کشوی اول..کنار زیرپوش ها و بقیه لباسهای زیر
پاستیل سیب سبز هریبو در کاسه ای روی میز کوچک کنار تخت...و آدام خرسی ها روی میز تحریر شلوغ تو
اتاق در مه سیگار فرو رود و تو از پشت همان میز غر بزنی و من جوراب شلواری بنفش در رفته به پا با مانو چائو برقصم و بعد زیر پنجره بنشینم و و پرده های تور آبی با باد تاب بخورند و نگاهت کنم  که استرس پایان نامه ی به تعویق افتاده تکه های ریز ناخن های جویده شده ایست که آرام آرام از کنار لبت توف می کنی و هی سر بر می گردانی نگاهم می کنی و بعد...
نقشه نیمه کاره ی ساختمانی در پس زمینه نور سفید مانیتور و لب های تو-و مزه ی سیب سبز و بعد...
من که در در ملافه های آلبالویی..آلبالو..آلو..هلو...خرمالو...نه
–خرمالو مزه ی امشب است
که اینجا نشسته ام- در خیلی فاصله از تو
سکوت گوش می دهم ....سنگین...سخت...
.
.

و هم خانه ام گاهی از اثرات ناشی از سقط جنین بر بدن می گوید   

2 comments: